نظریه های روان درمانی تاریخچه - چارچوب نظری - کاربرد درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید آخرین مطالب
نويسندگان به زمانهایی که در حالت نفسانی "کودک" خود قرار داشتید فکر کنید. اغلب اوقات آسانترین راه برای دستیابی به حالت نفسانی "کودک" این سؤال است که: من در اندیشههایم با خود چه میگفتم؟ سعی کنید آنچه را که دربارهی خود و سایر افراد و دربارهی جهان به طور کلی میگفتید دریابید. شما اغلب میتوانید با این سؤال که "من چه سخنانی از مادر یا پدرم در درون خود میشنوم؟" به آسانی به افکار "والدی" خود دست یابید. و شاید سخنانی که میشنوید از خویشاوند دیگری نظیر خاله، عمه، عمو، پدربزرگ، مادربزرگ و یا معلم مدرسهی شما باشد. در هر یک از این وضعیتها، زمانی که در حالت نفسانی "والد" خود بودید ببینید که چگونه رفتارها، افکار و احساسهای شما درست شبیه والدینتان یا جانشینان آنها بوده است. شما احتمالاً در خواهید یافت که به سادگی میتوان همان شخص بخصوص را که در وضعیتی خاص از او الگو برداشتهاید، شناسایی کنید. برای آنکه بتوانید "بالغ" خود را از "کودک" و یا از "والد" خود تشخیص دهید، از خود بپرسید: "آیا رفتار، فکر و یا احساس من در رابطه با آنچه در آن لحظهی خاص در اطراف من میگذشت، به عنوان یک شخص بزرگسال روش مناسبی بود؟" اگر پاسخ شما مثبت باشد، میتوانید آن رفتار را یک واکنش "بالغانه" بنامید.
توجه، توجه، توجه فعلاً به هیچ وجه در مورد مطالب گفته شده قضاوتی نکنید. ابتدا با یکسری از اصول پایه آشنا میشویم و سپس به کاربرد بعضی از آنها میپردازیم. سعی کنید گاه گاهی بر روی رفتار، افکار و احساساتتان تمرکز نموده و آنها را در غالب سه حالت نفسانی گفته شده طبقه بندی کنید. ولی تصمیمی نگیرید. حالت نفسانی خوب یا بد تعریفی ندارد. هر شخص بزرگسال باید هر سه حالت نفسانی را به یک اندازه داشته باشد. به بیان دیگر سه دایرهای که بیانگر نمودار حالات نفسانی بودند باید به یک اندازه باشند. به تدریج با کاربردهای این تقسیم بندی اساسی آشنا میشویم. مطالب را بخوانید و تمرینهای گفته شده را انجام دهید. ولی برای تصمیم گیری در مورد رفتارتان خیلی زود است. فعلاً قضاوتی در مورد خود یا دیگری نکنید.
گفتاری کوتاه در مورد "کودک" تصور کنید که من در حالت نفسانی "کودک" خود هستم. من درست به همان گونه که در دوران کودکی رفتار، فکر و احساس میکردم، رفتار، فکر و احساس میکنم. بسیاری از زمانهایی که من کودک نوپایی بودم خود را با انتظارات و فرامین والدینم یا جانشینان آنها سازگار میکردم. من یاد گرفته بودم برای اینکه با زندگی کنار بیایم با همسایهها رفتار مؤدبی داشته باشم حتی اگر آنها را خیلی هم دوست نداشتم. وقتی که لازم بود بینی خود را پاک کنم به جای آستین از دستمال استفاده میکردم، حتی اگر استفاده از آستین آسانتر بود. در همان اوان زندگی، دریافتم که پدرم مرا زمانی که ساکت هستم بیشتر دوست دارد، در نتیجه هر وقت او حضور داشت اغلب ساکت بودم. مادرم دوست داشت همیشه بخندم و به نظر میرسید دوست ندارد گریه کنم یا عصبانی شوم. بنابراین، هر گاه با او بودم، بیشتر وقتها میخندیدم، حتی اگر بعضی وقتها غمگین بودم و دوست داشتم گریه کنم و یا عصبانی بودم و میخواستم بر سرش فریاد بزنم. اکنون، به عنوان یک بزرگسال، اغلب همین روشهای رفتاری را که در کودکی برای سازگاری با انتظارات والدینم انتخاب کرده بودم، تکرار میکنم. در این حالت، من در بخش "کودک" مطیع و سازگار حالت نفسانی "کودک" خود هستم. زمانهای دیگری هم در دوران کودکیم بوده که من علیه این قوانین و انتظاراتی که والدینم از من داشتند طغیان میکردم. تا پدرم رویش را برمیگرداند من با بی ادبی برای دختر کوچک همسایه شکلک در میآوردم. و گاهی اوقات که تنها بودم بینیام را حسابی با آستینم پاک میکردم، فقط به این دلیل که از دستمال دیگر خسته شده بودم. حتی روزهایی بود که آنقدر احساس بدی داشتم از این که باید همیشه در حضور مادرم بخندم، که تمام روز را با او بد اخمی میکردم تا نشانش بدهم که همیشه آن طور نیستم. زمانی که اینگونه رفتار میکردم، مانند این بود که دستورات والدینم را درست برعکس انجام میدادم. به جای سازگاری و تبعییت از انتظارات آنها، تا آنجا که میتوانستم بر عکس آن عمل میکردم. در زندگی بزرگسالی، هنوز ممکن است با همین روشها طغیان کنم. اغلب اوقات ممکن است از اینکه رفتارهای طغیانگرانه دارم آگاه نباشم. وقتی که رئیسم کار مشکلی به من واگذار میکند، شاید متوجه شوم برای اینکه آن کار را به موقع تحویل دهم زمان کافی ندارم. در واقع من هم به اندازهی همه وقت دارم، یعنی 24 ساعت در روز. این که به رئیسم بگویم وقت نکردم کار را تمام کنم، رضایت مبهمی در من ایجاد میکند که میگوید "حالا نشانت میدهم" وقتی که چهارده ساله بودم ممکن بود همین احساس رضایت طغیانگرانه را داشته باشم وقتی به مادرم نشان میدادم نمیتواند وادارم کند آخرین سیب زمینی توی بشقابم را بخورم. وقتی که درگیر این نوع طغیانگریها میشوم، بهر حال هنوز نسبت به قوانین و احکام دوران کودکی پاسخ میدهم، بنابراین هنوز در حالت نفسانی "کودک مطیع و سازگار" هستم.
زمانهایی نیز در دوران کودکیم بود که مستقل از فشارهای "والدی" رفتار میکردم. در این زمان ها نه خود را با انتظارات والدینم سازگار میکردم و نه علیه آنها طغیان میکردم، بلکه به سادگی همان طور که دوست داشتم رفتار میکردم. زمانی که جوجهی خانگی من مرد، گریه کردم زیرا ناراحت بودم. وقتی که خواهر کوچکم مرا هل داد، عصبانی شدم و او را به عقب حول دادم. من از ساعات بسیاری که صرف خواندن داستانها و کنار هم قرار دادن تکههای مجزای یک تصویر میکردم لذت میبردم، نه به خاطر اینکه والدینم را خشنود سازم بلکه صرفاً به خاطر خودم این کارها را انجام میدادم. وقتی به عنوان یک فرد بزرگسال در حالت نفسانی "کودک" خود هستم ممکن است گاهی اوقات در وضعیتهای سانسور نشدهی کودکی خود قرار گیرم. در این اوقات است که در بخش "کودک طبیعی" حالت نفسانی "کودک" خود قرار دارم. به تدریج با "کودک"، "والد" و "بالغ" درونمان بیشتر آشنا میشویم. بسیاری از مطالبی که در آینده خواهم گفت با این شناخت رابطهای تنگاتنگ دارد. ما زمانی در جنبههای منفی و غیر خوب "کودک مطیع و سازگار" خودمان هستیم که الگوهای رفتاری دوران کودکی را که دیگر هیچگونه مناسبتی برای وضعیت بزرگسالی ندارند بازنوازی میکنیم. به عنوان یک کودک خردسال ممکن است یاد گرفته باشم که روش مؤثر برای جلب توجه مادر یا پدرم این است که قهر کنم یا اخم کنم. و اکنون به عنوان یک فرد بزرگسال ممکن است هنوز گاهی قهر یا بد اخمی کنم به امید آنکه آنچه را که میخواهم بدست آورم. وقتی که چنین میکنم، من بخش رشد یافتهی خودم را که میتواند مستقیماً تقاضا کند، نادیده میگیرم. یا ممکن است در دوران کودکی تصمیم گرفته باشم که ابراز وجود در حضور دیگران کار امنی نیست. شاید هم به خاطر "خودنمایی" از مادرم سیلی خورده باشم و یا زمانی که در کلاس، درس جواب میدادم بچهها مرا دست میانداختند. به همین دلیل الآن که به عنوان یک فرد بزرگسال میخواهم در جمع صحبت کنم ممکن است سرخ شوم، من و من کنم و دچار لکنت شوم و همانطور که دستپاچه شدهام با خود بگویم "من اصلاً نمیتوانم خوب صحبت کنم!" در وضعیت واقع گرایانهی این زمانی، این مکانی، من کاملاً توانایی صحبت کردن را دارم و مشکلی در این مورد ندارم. همهی ما زمانهایی، الگوهای رفتاری بخش منفی "کودک مطیع و سازگار" را از خود ظاهر میسازیم. بعداً علت این مسئله را خواهم گفت. یکی از اهداف تغییرات شخصی در نظریهی تحلیل رفتار متقابل، جایگزین نمودن این الگوهای قدیمی و منسوخ، با الگوهای جدیدی است که از تمام انتخابها و اختیارات یک فرد بزگسال بهره میجوید. خیلی از ما به دوران بزرگسالی میرسیم در حالی که هنوز احساسات بیان نشدهی "کودک" مانند غم و اندوه، ترس و وحشت و یا میل و اشتیاق به لمس جسمی را در خود حبس کردهایم. زمانی که در موقعیت امنی این هیجانات را بیان میکنیم، رفتار بخش مثبت "کودک طبیعی" را از خود بروز میدهیم.
گاهی اوقات که کودک بودم، والدینم به من میگفتند که چه کار کنم، آنها یا مرا کنترل نموده، یا از من انتقاد میکردند. "برو بخواب! تو خیابان نرو! دماغتو بگیر! تو زرنگ، احمق، خوب، شیطون، بازیگوش بلا ... هستی"، هر گاه من به گونهای رفتار میکنم که تقلیدی از نقش والدینم در این زمینههاست، در بخش "والد کنترل کننده و مستبد" خود قرار دارم. زمانهای دیگری هم بوده که والدینم از من مراقبت و مواظبت میکردند. مادرم ممکن بود مرا در آغوش بگیرد و پدرم موقع خواب برایم قصه بگوید. زمانی که زمین میخوردم و زانویم زخم میشد، یکی از والدینم ممکن بود مرا آرام کرده، زخمم را پانسمان کند. هر گاه رفتارهایی را که والدینم در زمان مراقبت از من نشان میدادند، بازنوازی کنم، در بخش "والد مهربان و تغذیه کننده" خود هستم. به نظرم فعلاً صحبت در مورد حالات نفسانی کافی است. وقتی مطالب سلسله وار و قسمت به قسمت نوشته میشوند تکرار و جزئی گویی باعث خستگی خواننده میگردد. در گفتار بعدی در مورد روابط متقابل و رابطه برقرار کردن صحبت خواهم کرد. دراین حین، اگر نیاز به توضیح در مورد اصول گفته نشده و یا بیان کاملتر مفهومی بود، کمی به عقب باز میگردم و آنرا توضیح میدهم. به یاد دارید که این وبلاگ فقط سرنخی از مطالب گفته شده به شما میدهد.
نظرات شما عزیزان: موضوعات
پيوندها
تبادل
لینک هوشمند
|
|||
|